مقاله با موضوع « هفته دفاع مقدس » (2)
قصه عشق را بايد با غروب بود تا دانست و با هواي ابري پاييزان و با مرغي که به ناچار پشت ميله هاي بي احساس قفس نغمه سرايي مي کند. ماجراي غم انگيز ما را در محفل شمع و پروانه بايستي شنيد و با لبخندهايي پيوند خورده با اشک و در آه سوزان شنهاي داغ ديده ... باز دلم هواي شلمچه کرده است .
باز از فرسنگها راه بوي عطر خاکريزهايش مستم مي کند . باور کنيد خودم هم ديگر خسته شده ام . همين که مي آيم نفسي بگيرم و با شهر بسازم ، همين که مي آيم آرام آرام با زندگي روزمره دست اخوت دهم ، نمي دانم چه مي شود که درست هنگام هنگامه ، آنجا که مي روم تا فتحي ديگر در بودنم را رقم بزنم ، به سراغم مي آيند .
خدايا چاره اي ... درماني ... راهي ... خودم هم خوب مي دانم که يک بيابان و چند خاکريز و يک غروب نمي تواند اينچنين هستي ام را به بازي بگيرد . که بيابان بسيار است و خاکريز مشتي خاک و غروب کالايي که همه جا يافت مي شود ... آري !
آري ! آنچه عنان وجودم را در کف دارد ، ارواح بلندي است که از مشتي خاک ، شلمچه ساخته اند . قربان آن ستوني که نيمه هاي شب پيچ و خم خاکريزها را به آرامش حرکت ابرها طي مي کرد . قربان آن اشکي که در پرتو منورهاي عشق با لبخند ، عقد اخوت مي خواند .
قربان آن انگشتي که وقتي برماشه بوسه مي زد ، تمام کائنات بر آن بوسه مي زدند . قربان آن نمازي که در سنگر شروع مي شد و در بهشت به اتمام مي رسيد . اي مردم ! به حرم پاک امام قسم ، وقتي « بخشي » در کنج خاکريزي آرام گرفته بود ، تا ساعتها نمي دانستم که خواب است يا شهيد گشته ، وقتي مي گويم بخشي ، شما قلم برداريد و هر آنچه از خوبي مي دانيد بنويسيد ، آنگاه چهره معصومش بر صفحه ظاهر مي شود .
اي شهيدان ! گمان مي کرديم گذشت زمان ، هواي سرزمين پاکتان را از ذهنمان خواهد زدود . اما داغ فراق شما روز به روز بيشتر آبمان مي کند . اي مردم ! وقتي « برقه اي » تير خورد ، تا لحظه آخر مي خنديد .. به خدا قسم مي خنديد . . من با همين چشمانم ديدم .
وقتي مي گويم « برقه اي » ، شما پاکي را يک روح فرض کنيد و کالبدي به نام سيد رضي الدين برقه اي را برايش بپوشانيد . اي مسلمانان ! به خداوندي خدا قسم « لطيفيان » در آخرين کلماتش با بچه ها شوخي مي کرد . برويد از شلمچه بپرسيد و وقتي مي گويم لطيفيان ، شما جديت و مردانگي را بگيريد و برايش اندام بسازيد .
اي شهيدان! هنوز هم که هنوز است ، هر آب خنکي که مي نوشيم ، به ياد لبهاي خشکيده تان در شلمچه ، اشک مي ريزيم. هنوز هم که هنوز است ، هر وقت غذا مي خوريم پيش از آن با خاطره هاي شيرين شما دعاي سفره مي خوانيم .
هنوز هم که هنوز است تنها افتخارمان اين است که روزي با شما بوديم . خوشحالم که هنوز با کساني رفت و آمد دارم که چون خودم داغ ديده و تنهايند . خوشحالم که هنوز وقتي غروب مي شود ، هر جا که باشم مرغ خيالم پر مي گيرد و بر بام احساس مي نشيند و به ياد سنگرهاي خون آلود براي دلم نغمه سرايي مي کند .
اي مردم ! ما همه خواهيم رفت . شما مي مانيد و راه ...
تو را به جان امام نگذاريد ياد امام و جبهه ها از دلها زدوده شود ...
وبلاگ معاون پرورشی
( www.mplib.ir )
برچسبها: بانک مقاله ، بانک متن ادبی ، هفته دفاع مقدس ، مقاله درباره ماه مهر


